loading...
مجله وبلاگی | بروز ترین مجله اینترنتی
وبلاگی بازدید : 1136 زمستان 1390 نظرات (0)

یک روز عصر گرگ گنده ای توی جنگل تاریکی به انتظار دختر کوچولویی ایستاد که سبد غذا برای مادربزرگش می برد.سرانجام دختر کوچولو از راه رسید.سبد غذا را هم در دست داشت.گرگ پرسید:سبد را برای مادربزرگت می بری؟دختر کوچولو گفت:بله.گرگ پرسید:مادربزرگت کجا خانه دارد؟دختر کوچولو به او گفت و گرگ ناپدید شد.

وقتی دختر کوچولو در خانه ی مادربزرگ را باز کرد،دید یکی توی رختخواب شبکلاه و لباس خواب دارد.به بیست و پنج قدمی تخت که رسید متوجه شد مادربزرگش نیست و گرگ به جای او دراز کشیده.برای اینکه گرگ حتی با شبکلاه و لباس خواب هم نمی تواند شبیه مادربزرگ آدم شود.دختر کوچولو دست کرد توی سبد و کلتی درآورد و گرگ را در جا کشت.

این روزها نمی شود مثل قدیم ها سر دختربچه ها کلاه بگذارید!!!

نویسنده: جیمز تربر

منبع: روزنه آنلاین
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
تفریحی
پیشنهاد 2






اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    جنسیت شما ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3266
  • کل نظرات : 77
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 27
  • آی پی امروز : 476
  • آی پی دیروز : 849
  • بازدید امروز : 896
  • باردید دیروز : 1,268
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 12
  • بازدید هفته : 4,782
  • بازدید ماه : 41,025
  • بازدید سال : 200,600
  • بازدید کلی : 6,269,427
  • پخش زنده فوتبال
    مطالب پربازدید
    بازی انلاین مجله