به دفترخاطراتم پناه میبرم تا سردترین
لحظات زندگیم را در گور سرد خاطراتم دفن کنم. امشب میخواهم از دلی بگویم
که دیگرهیچ نقطه ای برای آغاز را نخواهد دید و کرشمه ی هیچ نگاهی تارهایش
را به لرزه در نخواهد آورد.امشب به خاطر سرآمد شومم سیاه پوش شده تمام
هستی امشب تمام ستارگان و سیارات سوگواری خود را با من سر میدهند امشب
دیگر هیچ آوازی برایم آرام بخش نیست.دیگر حتی امشب رمق بیداری هم از دست
رفته است و من درخت خاطراتت را از بیخ و بن ریشه کنان بر زمین سرد بی
احساس میکوبم تیر عشقت را آنچنان بیرون خواهم کشید که یا خواهم مرد و یا آسوده خاطر خواهم شد.هر وقت خواستی با دسته گلی از نفرت بر گور سرد عشقی که داشتی بیا و نفرین وار ناسزایش بگو.
درباره
شعر ،داستان و ادبیات ,