ژان بروس هارد
... آفتاب میخندید و میخندید، آنقدر میخندید که ماه هم از خندهی او، قلقلکش میشد و خندهاش میگرفت.
بعد، دوتایی دست همدیگر را میگرفتند و میرفتند پشت درختِ بزرگِ «بائوباب» قایم میشدند.
و وقتی که از کورهراههای وسط جنگل رد میشدند، آفتاب، کمی از روزش را آنجا باقی میگذاشت و ماه هم، کمی از شبش را. میرفتند توی رودخانه، آبتنی میکردند و سروُتن میشستند.
بعد، لب رودخانه دراز میکشیدند تا همانطور که دستِ یکدیگر را گرفته بودند، با هم حرف بزنند و تو چشمهای هم نگاه کنند.
آن وقت... بله... آن وقت درست ده ماه بعد از اولین شب بود که، اولین ستاره توی آسمان دیده شد
ده ماه بعد هم ستارهی دوم.
ده ماه بعد هم ستارهی سوم.
و باز یک ستارهی دیگر و یک ستارهی دیگر و... بالاخره آسمان پُر شد از ستاره!
آن وقت، موقعی که آسمان پُر از ستارههای کوچک و بزرگ شد، آفتاب فکری کرد و گفت: «خوب، اینها که همهشان دخترند، پس پسرم کو؟»
راست میگفت، ماه تا آن وقت هرچه برایش زاییده بود، همهاش ستاره بود. همهاش اینجا و آنجا برای آفتاب دختر زاییده بود... و از همینجا بود که دیگر، پاک ورق برگشت.
کسی که خیلی آب بخورد، غرق میشود. کسی هم که فلفل گاز بزند دهن خودش را میسوزاند. لابد چیزی میدانستهاند که اینها را گفتهاند. آفتاب، کلهشق است و ماه هم «هوس - هوسی» و بازیگوش... ماه، حتی این آخریها خیلی هم خودبین و بدقلق شده بود (این را مردها عقیده دارند).
بقیه در ادامه مطلب ...
... آفتاب میخندید و میخندید، آنقدر میخندید که ماه هم از خندهی او، قلقلکش میشد و خندهاش میگرفت.
بعد، دوتایی دست همدیگر را میگرفتند و میرفتند پشت درختِ بزرگِ «بائوباب» قایم میشدند.
و وقتی که از کورهراههای وسط جنگل رد میشدند، آفتاب، کمی از روزش را آنجا باقی میگذاشت و ماه هم، کمی از شبش را. میرفتند توی رودخانه، آبتنی میکردند و سروُتن میشستند.
بعد، لب رودخانه دراز میکشیدند تا همانطور که دستِ یکدیگر را گرفته بودند، با هم حرف بزنند و تو چشمهای هم نگاه کنند.
آن وقت... بله... آن وقت درست ده ماه بعد از اولین شب بود که، اولین ستاره توی آسمان دیده شد
ده ماه بعد هم ستارهی دوم.
ده ماه بعد هم ستارهی سوم.
و باز یک ستارهی دیگر و یک ستارهی دیگر و... بالاخره آسمان پُر شد از ستاره!
آن وقت، موقعی که آسمان پُر از ستارههای کوچک و بزرگ شد، آفتاب فکری کرد و گفت: «خوب، اینها که همهشان دخترند، پس پسرم کو؟»
راست میگفت، ماه تا آن وقت هرچه برایش زاییده بود، همهاش ستاره بود. همهاش اینجا و آنجا برای آفتاب دختر زاییده بود... و از همینجا بود که دیگر، پاک ورق برگشت.
کسی که خیلی آب بخورد، غرق میشود. کسی هم که فلفل گاز بزند دهن خودش را میسوزاند. لابد چیزی میدانستهاند که اینها را گفتهاند. آفتاب، کلهشق است و ماه هم «هوس - هوسی» و بازیگوش... ماه، حتی این آخریها خیلی هم خودبین و بدقلق شده بود (این را مردها عقیده دارند).
بقیه در ادامه مطلب ...
آن وقت، یواش یواش، شروع کرد به چانه جنباندن و سرسختی کردن. آفتاب، پیر شد و
سوزنده.
چون دید هرچه که ماه زاییده دختر است، خُلقش تند شده بود و بهانه میگرفت (این هم عقیدهی زنهاست که میخواهند ماه را بیگناه جلوه بدهند).
باری. سرِ مسئلهی دختر زاییدن و پسر زاییدن - کار- بالا گرفت.
آفتاب گفت: «یاالله! پسرم کو؟»
ماه هم که پشتگرمیاش به ستارهها بود، آسمان شب را نشان داد و گفت: «پسر میخواهی چه کنی؟ این همه دخترِ ترگل و ورگل برایت بس نیست؟» و آن وقت، برای اینکه آفتاب را سرِ لج آورده باشد، لبهایش را ورچید و قِرِ سختی به کمرش داد...
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب:
پوررا، هانری، بروس هارد، ژان و...؛ افسانههای هفتاد و دو ملت؛ برگردان احمد شاملو و توسی حایری؛ چاپ نخست؛ تهران: ثالث، 1388.
چون دید هرچه که ماه زاییده دختر است، خُلقش تند شده بود و بهانه میگرفت (این هم عقیدهی زنهاست که میخواهند ماه را بیگناه جلوه بدهند).
باری. سرِ مسئلهی دختر زاییدن و پسر زاییدن - کار- بالا گرفت.
آفتاب گفت: «یاالله! پسرم کو؟»
ماه هم که پشتگرمیاش به ستارهها بود، آسمان شب را نشان داد و گفت: «پسر میخواهی چه کنی؟ این همه دخترِ ترگل و ورگل برایت بس نیست؟» و آن وقت، برای اینکه آفتاب را سرِ لج آورده باشد، لبهایش را ورچید و قِرِ سختی به کمرش داد...
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب:
پوررا، هانری، بروس هارد، ژان و...؛ افسانههای هفتاد و دو ملت؛ برگردان احمد شاملو و توسی حایری؛ چاپ نخست؛ تهران: ثالث، 1388.